«علی» با دوستانش پیش پدربزرگش به یادگیری قرآن مشغولند. سالها پیش، پدر علی برای آنکه اهالی را از خطر سیل آگاه کند با شیپوری به بالای کوهی رفت و دیگر بازنگشت. بعد از آن، اهالی دیگر بالای آن کوه نرفتند. علی برای پیدا کردن سوالاتش به بالای کوه میرود. او به ترسش غلبه میکند و موفق میشود شیپور شاخی پدرش را بیابد.